اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 92 بهمن 8
توفیقی دست داد تا در این ایام یک رمان ژانر جنگی بخوانم. رمان «غنیمت» نوشتهی صادق کرمیار، چاپ نیستان، 182 صفجه... این کتاب، داستان یکی از فرماندهان دفاع مقدس به نام اصلان است که همسر و دخترش دریا در خرمشهر و جلوی چشم خودش با انفجار جلوی خانهشان کشته میشوند. حالا که جنگ تمام شده و او دارای همسر و فرزندانی در تهران است، در صحنهای از تلویزیون که زخمیهای حملهی آمریکا به عراق را نشان میدهد، زنی را میبیند که دختری در آغوش دارد و شمایلی بر سینهی دخترش نصب است. این شمایل که برای اصلان خیلی آشناست، نشان میدهد که بر خلاف تصورش، دخترش کشته نشده و حالا زنده و زخمی در عراق به سر میبرد. همین امر او را وادار میکند که هرطور شده خود را به عراق برساند و دخترش را بیابد. اما در راه برگشت دریا در اثر عفونت ناشی از جراحت از دنیا میرود و او با نوهاش که حالا او را دریا نامیده است به تهران برمیگردد.
این کتاب که البته نویسندهاش در آن حرفهای جدی را هم در قالب بحث بین طرفداران حمله آمریکا به عراق و مخالفان آن مطرح میکند، هرچند جذاب است و خواننده را به دنبال خودش میکشد، و هرچند از امتیاز تغییر راوی بهره میبرد، اما به نظر میرسد از تصویر سازی مناسب و خلق صحنههایی که خواننده را در فضای داستان قرار دهد، کمتر بهره میبرد.
نکتهی دیگر که بیشتر شکلی است تا محتوایی، نوع املا و رسمالخط کتاب است که ـ حداقل برای من ـ آزار دهنده است، و به گمانم مبدع آن رضا امیرخانی باشد. یعنی من برای اولین بار در کتابهای او دیدهام. البته بعضی میگویند رمان را باید بدون توجه به این ریزهکاریها خواند تا از داستان و فضای خلق شده لذت برد؛ اما هرچه فکر میکنم نمیتوانم با این عقیده کنار بیایم. به هرحال یک کتاب، مجموعهای از خلاقیتهاست که باید زنجیرهی لذت را کامل کنند و به یقین با فقدان هر یک از این ارکان و حلقههای زنجیر، التذاذ از مطالعه دچار اختلال میشود.
البته تفاوت کار رضا امیرخانی با کرمیار در این است که رضا در کتابهایش اگر هم رسم الخط غریبی را پی میگیرد، لااقل از یک نوع یکدستی قاعدهمند برخوردار است و در همه جای کتاب رعایت میشود. در حالی که کرمیار این یکدستی را رعایت نمیکند. به چند نکته که در رسمالخط رمان «غنیمت» وجود دارد اشاره میکنم:
1 ـ نویسنده دیالوگهای بین قهرمانان را رسمی و کتابی قلم زده است نه محاورهای؛ اما گاهی انگار از دستش در میرود و کلمات محاورهای لابهلای دیالوگهای کتابی جا خوش میکند. مثل «بِدی» به جای «بدهی» یا «هوره» به جای «هور است» و... به این جمله دقت کنید: «آمدهای دنبالش که برش گردانی یا تو هم باهاش بروی؟» من دلیل آوردن «باهاش» را در یک ادبیات کتابی و رسمی واقعاً متوجه نمیشوم.
2 ـ نوع نگارش و رسمالخطی که هرچند ما اصلش را قبول نداریم، اما اگر قرار است وجود داشته باشد، ـ همانطور که پیشتر گفتم ـ باید در همهی کتاب به طور یکنواخت و قاعدهمند رعایت شود؛ در حالی که در کتاب کرمیار رعایت نشده است. مثلاً کلمهی «بهتر» را گاهی «بهتر» نوشته است و گاهی همان بهتر... یا «راهنماییاش کنیم» را گاهی همینطور مینویسد و گاهی و از قضا در همان صفحه «راهنماییش کنیم»... گاهی «بهت» مینویسد و گاهی «بهت»... و همین امر نشان از آن دارد که در ذهن خودِ نویسنده ـ و شاید ویراستار ـ هم قاعدهای برای این نوع نگارش وجود ندارد.
3 ـ من نمیدانم چه اصراری وجود دارد که «بیندازد» را «بیاندازد» بنویسیم؟ خب حالا اگر نوشتیم و پذیرفتیم که این نوع نوشتن درست است و از قاعدهای علمی و متقن پیروی میکند، پس چرا «بیفتد» را «بیافتد» نمینویسیم و «بیافتد» مینویسیم؟
4 ـ اگر قرار است ترکیباتی که دهها سال ـ بل بیشتر ـ است که به شکل یک کلمه نوشته میشود و دارای بارِ شکلی و مفهومی خاص خودش است، مثل «دانشجو، راهنمایی، گوشزد، غمبار و...» را «دانشجو، راهنمایی، گوشزد و غمبار» بنویسیم، پس چرا «کنجکاو، لبخند، خرمشهر و رختخواب» را «کنجکاو، لبخند، خرمشهر و رختخواب» ننویسیم؟
5 ـ مشکل «به هوش آمدن» چیست که آن را «بهوش آمدن» مینویسیم؟ و همینطور است «به هم خوردن چیزی» که نمیدانم چرا باید بنویسیم: «سفر شمال بهم خورد».
6 ـ آیا ضمیر میتواند به حرف اضافه بچسبد که ما «بهتان» و «بهم» و «بهت» مینویسیم؟ بر فرض که چنین باشد، چرا مثل «بهوش» که در بند بالا ذکر شد، «بتان» و «بم» و «بت» ننویسیم؟ راستی تفاوت «به» به عنوان یک حرف اضافه در این دو مورد چیست؟
البته در شعر گذشتگانی مانند مولانا و حتی فردوسی داریم که از «کِش یا کِم» به معنای «کهاش و کهمن» استفاده شده است؛ اما همانطور که گفته شد اولاً این نوع استفاده، تنها در شعر و آنهم به دلیل ضرورت شعری اتفاق افتاده و در ثانی متعلق به شعرای گذشته و مربوط به دورههای خاص شعری بوده است و امروزه از اعتبار افتاده است.
7 ـ چه اصراری هست که ضمایر چسبان را که در طول تاریخ املای فارسی به کلمه متصل میشده و حتی به آنها ضمایر متصل گفته میشود، حالا از کلمه جدا کنیم؟ مثل «برایم، نگاهم، راهنماییش، دستم، کلهش، محاصرهش، ذهنت» و...
البته من خود نیز گاهی چنین مینویسم: محاصرهش... اما این مربوط به وقتی است که محاورهای مینویسم و میخواهم خواننده نیز محاورهای بخواند وگرنه هرگز در یک نثر و متن رسمی محاصرهاش را محاصرهش نمینویسم...
در پایان برای دوستانی که بسیار مایلند صاحب سبکی نو شناخته شوند، این نکته را متذکر میشوم که ایجاد سبکی نو و حتی پیروی از آن، کاری پسندیده و قابل توجه است؛ اما به شرط آنکه پشتوانهی فنی و علمی آن احراز و به عنوان سبکی غیر قابل خدشه و تردید از سوی ارباب فن پذیرفته شده باشد. بدون تردید این درست نیست که ما فقط برای صاحب سبک شدن، سلیقهی خود را ملاک قرار دهیم و به تاریخ طولانی ادبیات کشور و منطقی که باعث ماندگاری صدها سالهی گفتار و نوشتار فارسی است، اهمیتی ندهیم.